خانوم کوچولو و آقایی گلش یکشنبه 86/7/1 ساعت 5:26 عصر
به نام خداوندگار دلتنگی
با تو این ماهی نیست که میشناختم سالها ست که مهر ماه های بسیاری را پشت سر گذاشته ام و تنها به غربت برگ های نیمه جانش چشم دوخته ام اما اینک باتو ای مهربان من تمامی این خزان سرد و دلگیر پر شده است از مفهوم عشق و عشق و عشق
ماه زیبای ،تولدت رو گل همیشه بهارم بهت تبریک میگم
تنها به خاطر حضور پر مهر توست که این ماه را ماه مهر نام نهادن همیشه خوب و مهربان بمان
دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم
پا وب اول : شلام شلام شلام اگه گفتین من کجام ؟؟ خف معلومه دیگه زنجانم !!! تازه از دانشگاه اومدم و گشنه و تشنه بدون اینکه برم خوابگاه اومدم بهتون سر بزنم البته به احتمال زیاد فردا یا پس فردا به وبلاگای خوشگلتون سر میزنم راستی نماز روزه هاتون هم خیلی خیلی قفووووووووووول
پا وب دوم : اول اینکه امتحان تو شهریمو هفته پیش قفول شدم لی لی لی لیییییییی شدم خانوم لالنده دوم اینکه دوشنبه غروب ما حرکت کردیم به سمت زنجان اول فکر میکردم شهر خشکی وبی آب و علفیه ولی خدارو شکر شهر خوفیه فقط یه مشکل دارم که اکثرا ترکی حرف میزنن و من نصف حرفاشونو نمیفهمم مثلا امروز برای گرفتن بلیط اتوبوس با کلی مشکلات روبه رو شده بودم تا اینکه یکی از زنجانیان عزیز اومد و حرفای آقای بلیط فروش رو برام ترجمه کرد
پا وب سوم :جاتون خالی دانشگاهم خیلی خوشگله خیلی هم باحاله ولی جاتون خالی نباشه خوابگاهم افتضاحههههههههه یه اتاق شیش متری با دوتا دخته دو طبقه تازه کلی با بچه ها از اتاقای دیگه میز و صندلی دزدیدیم تا یکم خوشگل شده وگرنه ..فعلا این چند روز همش دارم تن ماهی یا نیمرو میخورم
پا وب چهارم :امروز اولین روز کلاسم بود ساعت 10 فارسی عمومی داشتم استادم خیلی باحاله آقای بشر دوست کلی حال داد کلاس توی سالن آنفی تئاتر بود دقیقا شبیه کلاس فلسفه ای که تو فیلم مدار صفر درجه نشون میداد آقا ما رفتیم ردیف چهارم نشستیم ولی آخراش داشتم بالا میآوردم فکر کنید 2 ساعت تموم استاد رو از بالا نگا کنید تازه از اونجایی که من خیلی اوچولو هستم پاهام به زمین نمیرسید بدبختی دارمااااااااااااااااااا
پا وب پنجم : کلاس روانشناسی و فیزیولژی( اعصاب و غدد ) هم کنسل کردیم رفت پیه کارش ولی برای رفتن به هر کلاس باید یه اتوبوس سوار بشم کلا نزدیک ده بار سوار اتوبوس شدم اخه کلاسامون یکی اینور دانشگاست یکی اونور
پا وب ششم :سعید جون منم فردا میره برای ثبت نام خدا کنه ترم مهر باشه و بهمن نیفته الهی قربون آی مدیرم بشم راستی قراره بازاریاب داییش بشه اونموقع دیده پولدار میشیم هولاااااااا
پا وب هفتم : پنجشنبه مامان اینا رفتن و منو اینجا تنا گذاشتن تمام اونروز تو خوابگاه بلند بلند گیه کردم الانم دلم واسه آبجی جونم و بابایی و مامانی خیلی تنگیدهههههههههههههههه ولی خوشحالم که به سعید جون نزذیک تر شدم هولااااااااااا
پا وب هشتم :روزا دو یا سه بار با سعید جون حرف میزنم شبا هم 12 به بعد یک ساعت یا یک ساعت و نیم میحرفیم خیلی حال میدههههه خوفی خوابگاه اینه که از همه جای ایران بچه ها اومدن اراک خوزستان شهر کرد کردستان آمل تهران و.....
خانوم کوچولو و آقایی گلش یکشنبه 86/6/18 ساعت 8:39 عصر
« به نام خالق زیبا ، آرامش لحظه ها »
خدایا من در کلبه فقیرانه خویش چیزی دارم که تو در عرش کبریایت نداری . من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری .
امام سجاد ( ع )
یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد
راهی نرویم که بیراهه باشد
خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را
یادمان باشد که ماه بالای سر تنهایست
پروردگار را :
به من آرامشی ده ، تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم
دلیری ده ، تا تغییر دهم آنچه را که میتوانم تغییر دهم
بینش ده ، تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده ، تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطلبق میل من رفتار کنند
جبران خلیل جبران
پروردگارا با تمام وجودمان ازت تشکر میکنیم . مرسی
پا وب اول : شلام شلام شلام صد تا شلااااااااام خوفین خوشین خوش میگذرد مارو کم میبینید هیییی یادش به خیر یه زمانی یه کامپیوتری داشتیم و شبا همش میرفتیم پاش و کلی از حال و احوالات دوستامون با خبر میشدیم ولی خب الان جز خجالت و شرمندگی برامون هیچی نمونده .. راستش این روزا تمام خانواده ما اینقدر درگیر یه سری کارا هستن حتی خود من که فقط یکشنبه ها یادم میاد که به کامپیوتر نیاز دارم وقتی هم یادم میاد بابا رفته بیرون منه 40 کیلویی و 200 گرمی که نمیتونم این سیستمو ببرم جایی واسه همین همچنان خلابه خلااااااااابه
پا وب دوم : ( یه خبر تشنج آور ) منو سعید جون از هفت خوان رستم چهار خانشو پشت سر گذاشتیم ( 1. درس خوندن 2. شرکت تو کنکور 3. مجاز شدن4 . تایید انتخاب رشتمون ) حالا سه خانش مونده ( 5. ثبت نام دانشگاه 6. فارغ التحصیل شدن 7 . ارائه پایان نامه ) بعلههههههههههههههههههه منو سعید جون آخر سر موفق شدیمممممممم لی لی لی لی لی حالا ماهان و ماهک یه مامان و بابای نصفه تحصیل کرده دارن لی لی لی لی به خودمون تبریک میگم ولی قبلش اول از خدا خیلی تشکر میکنیم بعد از همه دوس جونی های گلمون و همه اونایی که کمکمون کردن بد نیست از موسسه آیندگان هم تشکراتی وکنم . خب الان حتما میگین کجا و چه رشته ای قبول شدیم خب وگویم بهتون . سعید جون جونیه من عقش من گل من عمر من نفس من ماه من آقایی خوشگل من مدیریت بازرگانی دانشگاه پیام نور رشت قبول شد وااااااااااااای خدایی جون مسی مسی مسی از این بهتر دیگه نمیشد از الان آی مدیر صداش میکنم منم که خانوم خانوما هستم و عزیز دل آقای همسرم هستم و خیلی هم خوفو خوشگل و تو دل برو و لوس و لجبار و یکدنده و بی معرفت هستم روانشناسی عمومی دانشگاه زنجان شبانه قبول شدم . هی هی هی هی شدم خانوم دکتر آخر سر هردومون همونی که میخواستیم قبول شدیم تازه خبر قبولی سعید جون رو اول خودم به مامان شوهر دادم و کلی ذوق کرد
پا وب سوم : ( یه مشکل و بازم محتاجیم به دعا ) راستش من تاحالا زنجان نرفتم و هیچ آشنایی هم اونجا ندارم و هیچ کدوم از دوستامم اونجا قبول نشدن یعنی واقعا اونجا تنای تنا هستم اگه بین خودمون بمونه باید بگم که یه مقدار زیادی اضطراب و دلشوره دارم اما چون نمیخوام کسی منصرفم کنه به کسی نمیگم و خودمو کوه اعتماد بنفس نشون دادم سعید جون و مامان اینا با یه چیز یکم مشکل دارن اونم اینکه من پامو توی یه دمپایی کردم و میگم خوابگاه نه ( به شبانه ها که خوابگاه نمیدن آخه) فقط یه اتاق یا خونه کوشولو اونم فعلا تنایی تا با یکی آشنا بشم من که نمیتونم خونه زندگیمو و دو تا مانتو هام و عطر و ادکلنامو به دست هر کسی بسپارم اومدیمو یارو دزد بود و دارو ندارمو دزدید . خلاصه همه میگن تویی که املت بلد نیستی درست کنی چطوری میخوای تنها زندگی کنی منم صدامو صاف میکنم و یک ساعت تمام شروع میکنم به سخنرانی تا حوصله همه سر میره و مجبور میشن قبول کنن فعلا بابا گفته 25 شهریور بریم زنجانو ببینم چه جوری هست تا بعد ... شما ها میدونید زنجان چه جوریه ؟؟؟ اصلا از دوستای گل من زنجانی کسی هست ؟؟؟ خلاصه تو مورد ثبت نام دانشگاهی هم برای سعید جون و من دعا کنید .
پا وب چهارم : دوتا خبر خوووووف زهرا جون و آقا سعید ( دوست وبلاگی ) هردوشون مشکلشون حل شده به ظاهر و دوباره وبلاگاشونو آپ کردن کسایی که زبانشون خوبه برن وبلاگ زهرا رو بخونن کسایی هم که دنبال یه ایده نو میگردن برن وبلاگ سعید رو بخونن . راستی من اگه برم زنجان سیستم دیده ندالممممممم البته واسه سیستمای دانشگاه نقشه ها کشیدم خدا کنه مفتکی باشه
پا وب پنجم : ( ماجرای قبول شدنمون ) من جمعه خواف بودم بعد ساعت 10 یهویی یکی زنگ زد و دیدم مامان هی داره بهش میگه خوفی عزیزم منم هزارتومنیم تو خواب کج شد و فهمیدم که بعله داره با داماد گلش حرف میزنه منم پریدمو گوشیو گرفتم هنوز سلام علیک نکرده بودیم که سعید جون گفت زود شماره داوطلبیتو بگو منم گفتم اول تو بگو چیکار کردی و گفت مدیریت رشت منم جیغ و میغ و اشک و شادی سر دادم و بعدش واسه منم نگا کرد و ذوق زده شدیم واسه قبولیش یه ساعت دیواری خوشگل سفارش دارم از این فانتزی ها تا اتاقش خوشمل شههههههه خدایی جون مسی مسی
پا وب ششم : من دوشنبه هفته پیش رفتم امتحان آیین نامه و قفول شدم لی لی لی لی واسه دومین بار بود البته دفعه اول هیشی نخونده بودم ولی بیشتر به خاطر شیطونیام و اینکه گوشیم روشن بود دفعه اول انداختنم خلاصه چهارشنبه هم رفتم امتحان تو شهری بعد از یک ماه که پشته فرمون ننشسته بودم شبه قبلش بابا منو برد یکم دور زدیم خلاصه امتحان گرفت و من دوبل و پلمو عالی رفتم اما دور دو فرمونه رو ........ و این جوری شد که بهم گفت عزیزم بلو پایین . بچه بد منو وسط کوچه پوچه ها به امون خدا بدون هیچ آب و غذایی ول کرد .
پا وب هفتم : ( یک سوال و کمی تفکر ) تا حالا شده به این فکر کنین که چرا مرد ا و زنا ( همسر ها معشوقه ها دوست ها ) با وجود کلی عشق و علاقه ای که دارن با هم دعواشون میشه ؟؟؟